۱۳۹۴ خرداد ۱۰, یکشنبه

رسيد صبح از راه...
رسيد صبح از راه و
من نرسيدم
گم‌ کرده‌ام راه را
در سايه‌ي تاريکي
در سپيده‌ي بي‌سايه

طاقت از کف داده‌ام انگار
جامي در دستم
مستم

گوش مي‌چسبانم به ديوار
که از هر روزني
چيزي بشنوم.